بن بست زندگی...

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. به بن بست خوردم چشمم را باز کردم؛ پیر شده بودم!

نظر بده چون از کم نظر بودن وبلاگ پیر شدم:301:


[ بازدید : 709 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 8 مرداد 1393 ] [ 18:29 ] [ zahra (: ]
[ ]